واژه «استعمارگری» برگرفته از واژه رومی «کولونیا» به معنای مزرعه یا «اسکان» است و به رومیهایی اشاره دارد که «در دیگر سرزمینها اسکان یافتهاند و همچنان شهروند رومی بهحساب میآیند». اما آنچه امروز استعمار و امپریالیسم خوانده میشود، بسط حاکمیت دولت – ملت، فراتر از مرزهای خود است. دولتها به پشتوانه «قدرت مرکزی» حاکمیت خود را در فراسوی مرزها اعمال میکردند. با فروپاشی نظم استعماری مبتنی بر دولت-ملت و فرا رفتن قدرت از انحصار دولتهای ملی و ظهور قدرتهای متکثر و متعدد و پراکنده و اشکال جدید قدرت و همچنین روبهزوال رفتن حاکمیتهای متمرکز، شکل جدیدی از مناسبات در حال شکلگیری است. در نظم جدید، استعمار نه به شکل کلاسیک و ارادهگرایانه و قصدمند، بلکه بهصورت ساختاری و طی مناسبات استعمارگونه ظهور مییابد. در این صورت، قدرت نه در اختیار حکومتها و نخبگان، بلکه مستتر در قواعد و منطق نظام جهانی است. درواقع، استعمارگری در شیوه قرون متقدم و مبتنی بر استیلا، منسوخ شده است. نکته دیگر اینکه هرچند واژه استعمارگری در بعضی متون، معادل واژه امپریالیسم به کار برده شده است اما امپریالیسم و نوامپریالیسم را بیشتر با واژه متأخرتر «پسااستعماری» همسان دانستهاند. پسااستعمار درواقع به تغییر شیوههای استعمارگری در عصر مدرن اشاره دارد که ناشی از گسترش کلانشهرها و فنّاوری ارتباطات است. بنابراین اصطلاح «پسااستعماری» میتواند حداقل در دو وجه به کار برده شود. نخست اینکه به دوره تاریخی پس از استعمار اشاره کند. دوم آنکه میتواند وجهی نظری یافته و از تغییراتی سخن بگوید که استعمار گذشته در عرصههای مختلف فرهنگ و سیاست بدان دچار شده است. مطالعات و نظریه پسااستعماری وجه دوم را مدنظر خود قرار داد. ازاینرو، سرشت هویت فرهنگی، جنسیت، کندوکاو در مفاهیم ملیت، نژاد و قومیت و چگونگی برساخته شدن سوبژکتویته زیر سایه امپریالیسم و نیز پرسشهای مربوط به زبان و قدرت، موردتوجه این وجه از مطالعات انتقادی قرار میگیرد. درواقع، پسااستعمارگرایی به پدیدهای اشاره دارد که در آن از ابزارهای فرهنگی، تبلیغاتی و ایدئولوژیک برای ادامه سلطه و استعمارگری استفاده میشود و در این میان، دانش شرقشناسی به کمک این وضعیت پسااستعماری میآید. از همین رو، مهمترین روشهای کار منتقدان پسااستعماری و نقادی شرقشناسی برای تحلیل وضعیت استعمار و پسازآن، به چالش گرفتن کاربستهای فرهنگی و روشنفکرانه اروپایی اعم از رمان، شعر، اپرا، نقاشی، زبانشناسی، مردمشناسی، تئاتر، سینما و غیره است. کاربستهایی که غرب از طریق آنها عملکرد تاریخی استعمارگری را از زمان پیدایش آن نمادین و بدیهی ساخته و به یاری آنها تشخص یافته و خود را متمایز کرده است. مفهوم «پسااستعماری» اولین بار در فرهنگ لغات آکسفورد ارائه شده است و اشاره به دوره زمانی بعد از حکومتهای استعماری داشت و شامل آنچه امروز بهعنوان مطالعات پسااستعماری بدان شناخته میشود، نبود. درواقع بهعنوان مفهوم نیروی سیاسی مخالف استعمار تلقی میشد که آنهم بیشتر در بین روشنفکران مطرح بود. بااینحال، «پسا» در واژه «پسااستعماری» نمایانگر مرحلهای پس از افول استعمارگرایی است و درعینحال، حاوی ابهام زمانی – مکانی نیز هست.
ادبیات مطالعات پسااستعماری بیشتر با نامهایی همچون؛ «فرانتس فانون»، «ادوارد سعید»، «لیلا گاندی»، «گایاتری اسپیواک»، «هومی بابا» و «رابرت یانگ» شناخته میشود. در این میان، «فانون» از نخستین کسانی است که به دنبال نوعی صورتبندی از آگاهی سرکوبشده سوژه استعمارزده بود. او از فرایندی تحت عنوان «درونیسازی» توسط امپریالیسم سخن میگفت که موجب فرودستی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی میشد و هویت افراد را تحت تأثیر قرار میداد. بااینحال، ظهور آکادمیک نظریه پسااستعماری را میتوان از دهه ۱۹۸۰ مشاهده کرد. این موضعگیری آکادمیک در مقابل گفتمان علمی غرب در موضوع مطالعه شرق و نقد گفتمان «شرقشناسی» آغاز میشود. گسترش نقادی شرقشناسی و تأثیرگذاری عام در محافل آکادمیک و حتی حوزههای عمومی، با وضعیتهای معروف به پساساختارگرایی و پسامدرنیسم همراه بوده است. از همین جهت بود که ترکیببندی متمایزی از نقد فرهنگی شامل؛ رهیافت فوکویی به قدرت، رهیافت دریدایی به تفاوت، تأکید بر بیمرکزی، فقدان سلسلهمراتب و ناهمگونی ایجاد شد که درجهت مطالعات پسااستعمارگرایی عمل کرد.
مطالعات پسااستعماری بیشتر از سوی اندیشمندان دورگه و چندفرهنگی، گسترش یافته است تا راههای متنوعی را که قدرت استعماری برای اعمال فشار و تحکم در پیش میگیرد، فاش سازد. همچنین عرصهای میانرشتهای حول تاریخ، اقتصاد، ادبیات و سینماست که میتواند جایگزینی برای مطالعات علوم اجتماعی و فرهنگی محسوب شود.